صلح در افغانستان یک ضرورت مبرم است، اما آیا مسیر صلح در افغانستان هموار شده است؟ این پرسشی است که پاسخ به آن اندکی دشوار است. در مقام پاسخ به این پرسش این فرضیه قابل طرح است که صلح در افغانستان تا زمانی که عادلانه نباشد پایدار نخواهد بود، تا کنون بسترها و زمینه های شکل گیری صلح پایدار در افغانستان فراهم نشده است.
با وجود موانع جدی دیگر که ناشی از تحمیل شرایط منطقه ای و بین المللی بر منازعه دوامدار در افغانستان است، به نظر می رسد در ابتدا سه شرط اساسی که از ضرورت های صلح عادلانه و پایدار محسوب می شوند گره گشای صلح پایدار باشند که با فقدان این سه شرط آتی، رسیدن به صلح پایدار دشوار خواهد بود.
در گام نخست، دو طرف منازعه باید هویت یک دیگر را بپذیرند، تساهل و همدیگر پذیری، احترام متقابل و قبول هویت های قومی، فرهنگی ومذهبی در سطح عمومی وملی و پذیرش هویت دو طرف منازعه به صورت متقابل، گام اساسی در دست یابی به صلح اند. این در حالی است که بحران هویت، نفرت و تعصب هویتی، مذهبی و قومی به صورت جدی سدهای فولادین در برابر صلح در افغانستان ایجاد کرده است. بررسی ادبیات طرفین منازعه، طرز فکر و نگرش دو طرف منازعه حاکی از وجود این وضعیت است. بویژه گروه طالبان با توجه به تجربه ای که در طول پنج سال حکومت خویش برجا گذاشته است و باتوجه به ایدئولوژی و منطق سیاسی که طالبان دارد، آنها بیشتر از رقیب خویش بر طبل یکه تازی و مشروعیت بی قید و شرط خویش می کوبند.
در گام دوم، برای رسیدن به صلح پایدار، توافق بر سر مشترکات و پذیرش خواست ها و تقاضاهای مشترک طرفین منازعه، یک امر جدی است. گمان نمی شود طرفین منازعه بویژه گروه طالبان تصویر روشن از خواست های مشترک داشته باشند چه رسد به توافق بر سر آنها. به نظر نمی رسد گروه طالبان تا سرحد پذیرش خواست طرف جمهوریت، حقوق و آزادی های اساسی مردم و شهروندان افغانستان از خود انعطاف پذیری نشان دهد، این گروه احتمالا تسلیم شدن بی قید و شرط حکومت افغانستان و مردم افغانستان را می خواهند. سیاست این گروه با قاعده بازی با حاصل جمع جبری صفر، معنا و مفهوم می یابد نه بازی با حاصل جمع برد – برد، بعید به نظر می رسد طالبان بخاطر شریک شدن در کیک قدرت سیاسی در افغانستان، سالیان متمادی به جنگ پرداخته باشد بلکه این گروه بخاطر تسلط انحصاری بر قدرت سیاسی و اقتصادی در افغانستان تا امروز به جنگ خویش ادامه داده است.
این سیاست به معنای انحصار، نفی و طرد و حذف گروه های هویتی خارج از قبیله است، با این طرز فکر و منطق، امکان رسیدن به یک جمع بندی قابل پذیرش و توافق بر سر خواست های مشترک، بیش از پیش بعید به نظر می رسد. در سوی دیگر، مردمی که سال ها قربانی داده اند به سادگی حاضر نیستند که با اختیار واراده خود، سند تسلیمی خویش را امضا نمایند.
درمرحله سوم، توافق بر سر اصول مشترک به لحاظ ذهنی و عینی در چارچوب یک متن مشخص و در قالب قانون اساسی، شرط گذار به صلح و پشت پا زدن به جنگ است که این نیز خود با موانع جدی رو به رو است زیرا؛ با فراهم نشدن دو شرط آغازین این شرط خود به خود منتفی خواهد بود.
در نتیجه می توان گفت، صلح پایدار در افغانستان بخاطر غیبت این سه فاکتور، به زودی تامین نخواهد شد، حتی اگر فردا توافقنامه صلح بین مردم افغانستان، حکومت و طالبان به امضا برسد. تا زمان رسیدن به صلح پایدار دورنمای ثبات سیاسی در افغانستان تاریک بوده و منازعه به صورت چرخه ای ادامه خواهد یافت، گرچند ممکن است جای گروه ها و نیروهای اجتماعی عوض شود اما ماهیت منازعه پابرجا بوده و منازعات طولانی، مسیر آینده افغانستان را هدایت جبری خواهد کرد.